چقدر روی تنت ترکش نشست و
رگای خاکو پر کردی با خونت
که دست بردار نیست این خاک حتی
یه لحظه از پلاک و استخونت
تو آغوش خدا خوابیده شاید
که دیگه قصد کردی برنگردی
کدوم حاجت رو میخواستی بگیری
که حتی دست و پاتم نذر کردی
واسه روزای بی دردی که دارم
میون خون تو اوج درد بودی
خدا میدونه که بی تو چی میشد
تو تنهایی یه لشکر مرد بودی